قاصدک مهر

ساخت وبلاگ



سی و دو سال پیش، خدا یکی از بهترین فرشته هایش را به زمین بخشید تا سهم من از عاشقی شود.  مهدی عزیز تر از جانم، عاشقانه هایم با تو معنا شد و زندگیم با تو شیرین. باش و با بودنت بودنم را بهانه باش. عزیز دلم تولدت مبارک ...


قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : فرشته عشق نداند که چیست,فرشته عشق,فرشته عشق و ازدواج, نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 133 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 14:05

یکشنبه 14 آذر تولد مهدی بود. یه سری از دوستامون برنامه گذاشتن که بیان و من به خاطر اینکه باید  صبح دوشنبه، هم من میرفتم اداره و هم مهدی، جشن رو انداختم پنجشنبه 18 آذر 95 و جالب اینکه اون دوستمون که اصرار به مهمونی تولد داشتن، مشکلاتی براش پیش اومد و نتونستن بیان! قسمتتتتتتت...مهمونی تولد مهدی به خوبی برگزار شد و شب خوبی تو دفتر خاطراتمون ثبت کرد. جالبتر از همه اینکه به صورت کاملا خودجوش نویانم شروع به قر دادن کرد و کلی همه مون رو ذوق زده کرد! دست میزد و با تکون دادن دست و پایین تنش و بالا پایین رفتن، میرقصید. دردت به جون مامان که مثل برره ایها میرقصی. اینکه میگم خودجوش،  چون من که تقریبا وقتی برای رقصیدن جلوی نویان ندارم،  مامانمم که اهل این حرفها نیست،  حالا از کجا این وروجک قردادن یاد گرفته، الله اعلم! انگار که ذات بشر با رقص و شادی عجینه! تازه پسرم بوس فرستادن رو هم از من یاد گرفته و حسابی با بوس های خوشمزه ای که میفرسته، ذوق زدت میکنه. زنده باشی زندگی من. جدیدا هم ازش میپرسی ببعی چی میگه؟ جواب میده "Baaaaaaaaaaaaaaaaaa" برای خرید تنقلات تولد مهدی قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : میلاد عشق من,میلاد عشق,میلاد عشقم, نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 137 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 14:04

ماه پیش که باهاش حرف زدم، از زمین و زمان گله داشت. از خدا گله داشت. بغض داشت ولی میگفت خوبم! میدونستم انتظار کلافش کرده ولی کتمان میکرد. به جایی رسیده بود که میگفت دیگه اصلا نمیخواااام! و من با اینکه خوب میدونستم این ندای دلش نیست، همراهش شدم. چقدر اون روز پکر بودو چقدر من پکر شدم! همش با خودم میگفتم خدایا حکمت این مسیر طولانی، این انتظار سخت و طاقت فرسا چیه؟! و با خودم زمزمه کردم تنها تو دانی و تو...دیروز عکس بی بی چک مثبتش، دنیا رو به من بخشید. انگار همون پنجشنبه ای بود که خودم خط قرمز رنگ دوم، رو دیده بودم. خاطرات مثبت شدن بی بی چکم جلو چشمام رژه رفتن و تنها ندایی که از من برآمد "الهی شکرت" بود.امروز با خوشحالی غیرقابل وصفم اومدم که مژده بدم. "سمیرا عزیزم" دوستی مجازی سایت فیروز، تو روزهای سخت انتظار و در ادامه راه، دوست حقیقی من، مااااااااااااااااااادددددرررررررررررررر شد....سمیرا و سیامک عزیزم یه دنیاااااا شادباش منو مهدی رو بپذیرین. امیدوارم که با سلامتی این روزهای شیرین رو پشت سر بذارین و نی نی نازتون رو در آغوش بگیرین. بهترین ها رو براتون آرزو دارم. قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 147 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 14:04

پیرو متنی که برای سالروز وبلاگ نویسیم نوشته بودم، دوستی زحمت کشیدن و آدرسی بهم معرفی کردن که بتونم بلاگفای نازنینم رو دوباره ببینم. خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم. هنوز هم صدای تپش قلبم رو میشنوم. انگار یه دوست قدیمی و عزیز رو پیدا کردم.دوست عزیزم نویسنده وبلاگ "غریبانه" یه دنیا ممنون بابت راهنماییت.https://web.archive.org/web/20150319135241/http://ghasedakemehr.blogfa.comاینم آدرس جایی که بلاگفامو میتونم ببینم قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 145 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:56

ماجرا از اونجایی شروع شد که اعلام کردن آخر قرارداده و اگه بیشتر از 9 روز از مرخصی هاتون مونده، میسوزه! منم 13 روز و 5 ساعت داشتم. اصرار مداوم خواهرشوهر به تهران رفتن ما و از اون طرف بستری شدن دخترخاله نازم "جوانه" تو بیمارستان میلاد به دلیل جمع شدن هوا تو ریه اش، بیشتر مصممون کرد که راهی تهران بشیم. مامان و بابا هم برای سر زدن به جوانه با ما همراه شدن. قرار بود سه شنبه 11 آبان حرکت کنیم ولی همکار من که کربلا رفته بود، یه روز به مرخصی هاش اضافه کرد و ما چهارشنبه 12 آبان 1395 به سمت تهران راه افتادیم. اینو بگم که مروارید هفتم گل پسرم سه شنبه 11 آبان 1395 با اولین بارون پاییزی شهرم و عطر مطبوع نم، جوونه زد. چهارمین دندون پایین سمت راست. مبارکت باشه عزیزدلم. تو جاده هوا به شدت بارونی بود و ما مجبور شدیم نهار رو حتی تو ماشین بخوریم، به همین خاطر نویان حسابی خسته شد. بابا جلو نشسته بود و من عقب و همین باعث شد نویان به ندرت تو صندلیش بمونه و همش بخواد پیش پدر جونش بره و جلو و عقب کنه! علاقه اش به بابای من خیلی خیلی زیاده و پیشش حسابی آرومه.  اولین بار بود با ماشین خودمون تهران قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : سلام تهران,سلام تهران خوب من,سلام تهران شبکه 5, نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 168 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:56

"گام نهادن تو در این دنیا، بهترین اتفاقی بود که مادری چون من تصورش را میکرد. کنون که قدم های کوچکت به استواری رسیده، بدان که تمام آرزوهایم را به این دوپای نازنینت گره زده ام تا بدانجا که برگام نهادن تو براین زمین با تمام وجود افتخارکنم.پسرم برزانوانت دست بگذار و محکم بایست دنیا راپشت سربگذار و بر شگفتی های هرروزه ات بیفزای"اولین کفش ها رو 17 آبان 1395 رسما افتتاح کردی. قدم هات استوار همه زندگی مامان. البته لازم به ذکره که تا حالا دوتا پاپوش پاره کردن نویان خان .از راه رفتن خسته نمیشی و دوست داری مستقل راه بری و کسی دستت رو نگیره. راه بری و راه بری. دوشنبه 17 آبان که برات کفش خریدیم و قدم زدی، یه کار خنده دار کردی! جلو یه سوپر مارکت ایستادی و به چیپس و پفک های جلو مغازه زل زدی! بعد هم یه چیپس رو برداشتی و د بدو!!!! کلی منو بابایی بهت خندیدیم.  البته فقط دوست داری با جلدش بازی کنی و اصلا نمیدونی اینا خوردنین.  وای به روزی که بفهمیاینم یه غذای انگشتی جدید که نویان عاشقش شد. یه جورایی میشه گفت خوراک لوبیاست.جدیدا خیلی خوب ادا درمیاری و آواها رو خیلی خوب تکرار م قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 141 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:55

"قدم می زنم در هیاهوی بود و نبود دلم....دچار خواهیم شد بی آن که اندیشه کرده باشیم ،کاش همیشه حواسمان باشد دست هایی را که قدم ها را به ما آموخت روزی منتظرمی نشیند  در هوای دلت ......قدم هایت استوار بزرگ مرد کوچک.......ن. آتش "شعر بالا هم بابای نازنینم به مناسبت راه افتادن نویان عزیزم گفته. ممنون بابا جون،  ممنون از احساس و قلم نابت.اینم از یه "جشن قدم" مختصر سه نفره که پنجشنبه 20 آبان 1395 برای آقا نویان گرفتیم.عزیز دل مادر، بایست و قدم بزن،  تا اوج،  تا بدانجا که آرزوی توست و بدان که قدم هایت روی چشم های مادر جا خواهد داشت... " دیشب نویان یه کار شیرین میکرد و کلی منو مهدی بهش خندیدیم. مهدی یه تیشرت زرد داره که برای ست مینیون جشن تولد نویان خریده بود،  دیشب نویان مدام تیشرت رو میاورد، میداد دست مهدی و میگفت اینو بپوش مهدی هم میپوشید و بعد چند دقیقه که درش میاورد،  دوباره میداد دستش که بپوشه حتی مهدی یه بار تیشرتو برد تو اتاق ما،  برق خاموش بود،نویان از من خواست کنار در قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 294 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:55

(ابرماه بر فراز کوه پرآو کرمانشاه، 25 آبان 1395، عکس از محمد فیض آقایی)نمیدونم اصلاً کس دیگه ای هم مثل من هست یا نه! به نظر خودم دچار یه وسواس بیمارگونه در برابر نویان شدم! نمیدونم چرا همیشه نگرانم! نگران بیماری!نگران دندون!  نگران نشستن!  نگران راه رفتن! نگران حرف زدن    و جدیدا هم "اوتیسم "!!!!نمیدونم تاثیر تبلیغات و هشدارهای تلویزیونیه یا همین وسواس بیمارگونه من، که چند وقتیه نت رو دنبال نشانه های اوتیسم زیر و رو  و اشک رو مهمون چشم و دلواپسی رو روونه قلبم کردم!  حرف نزدن نویان قلبم رو به درد میاره و مدام میگم نکنه... نویان "نه " رو فقط به منظور و " ما ما " رو با تقریب خوبی به منظور میگه و با بقیه همسن هاش که مقایسه میکنم ( میدونم که نباید مقایسه کرد و هر بچه ای یه مدله، ولی دست خودم نیست،  فکرم میره) تو حرف زدن خیلی عقبه!  از خواهرم خواستم با دوستش که گفتار درمانه صحبت کنه،  اونم گفت دوستش گفته "نه " کلمه سختیه!  و وقتی اینو میگه جای نگرانی نداره! فعلا هم فرصت زیاد داره!  ولی انگار د قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 144 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:55

شیعیان در سر هواى نینوا دارد حسین  خون دل با کاروان کربلا دارد حسین از حریم کعبه و جدش به اشکى شست دست مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین بردن اهل حرم دستور جدش مصطفى است   ورنه این بى حرمتى ها کى روا دارد حسین آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى کند عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین نذر قدم های تو دعای دستان لرزانی استکه عمری با نم نم خیس  خاطره هایشترا در آغوش می کشید چه دلتنگ می شدسر قرار آمدن تو وقتی که تو رفته بودی .....#ن_آتش (شعر بالا از بابامه)این دیگ و این نذر برای من، تداعی گر یه دنیا خاطره است. یه دنیا خاطره و آدم های خاطره ساز. بزرگ شدیم و بزرگ شدیم و آدم های دور این دیگ، کمتر و کمتر شدن! یادمه سال های اول چه هیاهویی بود. همه بودن. دور هم، بی دغدغه، چه روزهایی بود! جدای از نذر، که برای امام حسین بود، نیت مهم دیگه ای هم بابا داشت و اون جمع کردن فامیل بود. سال های اول خیلی ها میومدن. فامیل، دوست و ... ولی این سال ها انگار همه چی کمرنگ شده! و من میترسم از بی رنگ شدن دنیا!!!! میترسم از مجازی شدن محبت ها! کاش میشد در کنار پی قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : امام صادق,ع آسمان چهل روز در عزای حسین,ع گریست, نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 143 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:55

زن، خشونتی را تجربه می کند که لزوما از سوی یک مرد نیست.هرجا که زنی ،از بخش هایی از وجود و استعدادهای خود محروم می ماند، هر جا که مجبور است  جای خود را تنگ تر کند، تا مردان جامعه،جای بیشتری داشته باشند، خشونتی بر او رفته است.و تو، عزیز مردی که هستی، هرکجای جغرافیای زندگی من، برادری یا همسری یا پدر و یا پسر، یا هیچ یک،  تنها رهگذری هستی در خیابان....هر کجای زندگی من که هستی، بیا از نو شروع کنیم، بگذار سهم من از چشم دوختن در چشمان تو، احساس امنیت باشد برای "بودن"؛بیا باور کنیم من و تو، هر ربط و نسبتی که با هم داریم، می توانیم "بودن" را برای هم راحت تر کنیم و زندگی را سرشار.تو، اگر مادری هستی که پسری را در دامانت می پرورانی و یا پدری که دختری را، در گوششان بخوان که ما در کنار هم به آرامش می رسیم، در کنار هم شکوفا می شویم و بودن ما، هرکدام از ما، بدون آن دیگری چیزی کم دارد، برایشان بگو لازم نیست ما برای آنکه باشیم، جا را برای دیگری تنگ کنیم.تو، اگر مردی هستی و یا زنی، در هرکجای جغرافیای زندگی من، بیا از نو شروع کنیم و در کنار هم، بدون ترس نفس بکشیم،بگذار من هم قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 133 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:55

(دلم نیومد از این آدم آهنی کوچولو بگذرم! کاپشن که میپوشونم مثل آدم آهنی میشه و تعادلش رو نمیتونه حفظ کنه هوا بس ناجوانمردانه سرد است! سرد و بیخیر! سرمای زیر صفر درجه و دریغ از یه قطره بارون یا یه دونه برف! خدایا نظری کن...) بدجوری ذهنم درگیر این مساله شده!  گفتم اینجا مطرح کنم شاید کسی بتونه کمکم کنه.  همون طور که میدونین نویان تازه راه افتاده و حس استقلال طلبی میکنه!  میخواد خودش تصمیم بگیره و خیلی اوقات باعث دردسر میشه!  مثلا اینکه میگه خودم راه برم و وقتی زمین میذارمش که راه بره،  همیشه خلاف جهتی که ما میریم راه میوفته!  عاشق پله است و جایی پله میبینه مدام بالا میره،  پایین میاد و بی وقفه ادامه داره و ادامه داره!!!  مثلا پارک میریم سرسره که سوار نمیشه!  فقط پله هاشو بالا پایین میره!  یا تو راهرو مامان اینا، مدام میخواد بالا پایین کنه!  و وقتی که مانعش میشیم گریه میکنه!  یادش هم نمیره!  جوری گریه میکنه که دلت کباب میشه!  رو مطالعاتی که داشتم سعی میکنم به گریه هاش بها ندم که فکر نکنه با گریه میتونه به خواستش ب قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : یه سوال مسخره,یه سوال,یه سوال جالب, نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:54

 این فرشته کوچولو همون نویان کوچولوه که هنوز خودم هم باور ندارم  اینقدر بزرگ شده! عکس های پارسالش رو که میبینم هول برم میداره که افسوس چقدر زود گذشت!!!! و بیشتر عزمم رو جزم میکنم که از حضورش نهایت لذت رو ببرم.  زندگی بهم یاد داده که باید قدر امروز رو همین امروز دونست و فردا که شد همه چی تمومه و اگه تمام دانشمندان و فلاسفه دنیا هم جمع بشن نمیتونن لباسی رو که دیروز تنم بود تغییر بدن! خوب میدونم که گذشته گذشته و باید حال رو دریابم. این نقاشی ( از نظر من قشنگ و شاید از نظر بقیه خط خطی بی سر و ته) یه دنیا برام ارزش داره. این اولین نقاشی نویان منه که جمعه 12 آذر 1395 وقتی تو 15 ماهگیه کشیده. عاشقتم همه هستی مامان. این روزها  گاهی نفس مامان تب خفیف (تا نزدیک 38 درجه) رو تجربه میکنه، بی هیچ علایم دیگه ای! که با پاشویه کنترل میشه (البته میدونین که، پاشویه یه اصطلاحه. منظور اینه که با آب ولرم و دستمال، روی شکم و رون ها و پیشونی رو نمناک کنیم. تاکید میکنم که آب نباید خنک باشه) و کمی هم بی اشتها شده . فرنی که عاشقش بود رو دیگه نمیخوره! سوپش هم همین طور. و فقط به غذاهای ما علاقه قاصدک مهر...
ما را در سایت قاصدک مهر دنبال می کنید

برچسب : picasso من هو, نویسنده : 6ghasedakemehr8 بازدید : 133 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 16:54